صبح وقتی سرکار میرم این دانش آموزهارو میبینم که کتاب بدست منتظر سرویسن 

خدا چه روزهای گذشت چه بدبختی هایی

من دلم میسوزه براشون 

یا برادر زادم کلاس اول با چه بدبختی داره نوشتن و خواندن یاد میگیره 

زمان دانشگاه تو فصل امتحانات میرفتم سر جلسه دوستان می پرسیدن خوندی یا نه 

می گفتم ببین دو نفر وقت امتحان خیالشون راحته راحته 

گفت کیا 

گفتم یکی اونه که خونده و بلده و یکی که نخونده و کلا بلد نیست چیزی 

اما اونه که نصف و نیمه خونده تا لحظه آخر کتاب به دسته 

حالا دیگه خود دانی ببین من جز کدوم دسته ام  که کتاب بدست نیستم و خیالم خیلی خیلی راحت خخخخ


این کارفرما ما خیلی آدم کار درستی هست تخم مرغ رو نمیذاره مشتری خودش برداره میگه سوا میکنن بزرگهارو میبرن کوچیک میمونه واسه بقیه 

آنوقت تا دلت بخواد گرون ی تاریخ گذشته الی ماشاالله از این کارها 

دوسش دارم با تمام دروغ های که میگه و من خندم میگیره


امروز سر کار  جلو لوازم آرایشی بهداشتی بودم یه پسره هست اونجا کار میکنه یه تختش کمه گاهی فکر میکنم زیاد میفهمه گاهی اصلا نمیفهمه بگذریم 

امده پیشم یه بسته برداشته میگه آزفنداک این ساعت قدیمی تو جیبی چنده قیمتش 

من همینجوری دهنم وا موند چی بگم 

بعد خندم گرفته میگم مرد مومن چه ساعتی اون یه چیز دیگه هست بذار سر جاش تا آبرومون نرفته حالا من میگم این میگه نه باید بگی چیه پس ساعت نیست میگم از عموت بپرس میگه نه تو بگو 

حلا من موندم چی جواب این بدم نمیدونم خودشو زده به اون راه یا واقعا نمیفهمه

بالاخره یجوری از جواب تفره رفتم وگرنه من چجوری باید توضیح میدادم کاندوم چیه ؟به چه دردی میخوره ؟کی به درد میخوره ؟برا کیه برا چیه؟

وگر نه کل آفرینش خودش رو باید توضیح میدادم از کجا آمده به کجا رفته ؟؟؟

 


هشت نشانه که روان‌تان خسته است نه جسم‌تان ◽بی‌تفاوتی و نداشتن هیچ میل و آرزویی ◽رویاپردازی بیش از حد و فرار از واقعیت ◽احساس خستگی بعد از استراحت کامل شبانه ◽تظاهر کردن به حال خوب ◽تغییرات ناگهانی در احساسات ◽مرور افکار منفی ◽تمایل به پنهان شدن ◽احساس تنهایی مداوم عاشق این نشانه هام که همشونو دارم یه چندتایی رو هم بیشتر فقط موندم چچوری زنده موندم
امروز واسه گزینش پیش مدیر هسته گزینش تو استان بودیم با خانم م و خانم ق اونام با من رفته بودن خوش گذشت از ادرس های اشتباهی که خانم ق میداد از روز نقشه و هول کردنش که اشتباه شد از هول بودنش که برگه های گزینش رو هی خراب میکرد از استرسی که واسه رانندگی من داشت از مهربون بودنش مثل اینکه داداششم و حتی به پوشیدن کاپشنمم گیر میداد از گم شدنمون تو شهر و باز هول شدن خانم ق و به چیز نبودن خانم م و من از ناهاری که با هم خوردیم و کل روز رو با هم از خوشی های اینده گفتیم
یک هفته تموم شد و خبری از نتیجه مصاحبه نیست خوب اقا قبول نشدیم حداقل زنگ بزنین بگین اقا از مصاحبه قبول نشدید بلاخره ما رو از این انتظار لعنتی بیرون بیارین سخته هر روز رو تا وقت اداری هی منتظر زنگ گوشیت باشی
بعد کلی گرفتاری بلاخره رسیدیم ازمون بعد ازمون مثلا خواستیم که اکبر رو سورپرایز کنیم سورپرایز شدیم فهمیدم اینجا نیست و رفته کرج سعید زرت و زرت بهم فحش میده واسه نیاوردن ماشینم میگه تا اخر عمرت اینو میگم .میگم لعنتی من گفتم میخوام ماشین رو بدم بهت مارو هم از سر راه برداری قبول نکردی من چیکار کنم ولی عصری دو تایی با سعید تو دامان طبیعت بساط کرده بودیم چقدر خوش گذشت . هر چند استرس اینکه ماشین پدرش خراب بشه تا لحظه رسیدن به خونه تو جونم بود هی چشمم دوزدکی تو
این واحد چرا ول کن من نیست میگم آقا من نمیتونم دیگه بیام میگن بیا هر جور راحتی بیا فقط بیا اره به حال شما خوبه کاراتون جلو میوفته من چی این همه دو رویی رو ازتون میبینم حالم خراب میشه با ن جوان و خوش سیما خوش برخورد و ول کن نیستین و هی توضیح اضافی با فرتوت ها و نا خوشگل ها بی اعصاب و اصلا جواب سلام هم نمی‌دین

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یادبگیربرو دستمال توالت راه های ساده برای کم کردن وزن خود طب کار سایت رسمی آموزش کده دانلود برای شما دانستنی های ایران و جهان بهترین سایت